آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی است نامش زندگانی رحمتی کن کز غمت جان می سپارم بیش از اینم طاقت هجران ندارم کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری شد تمام اشک من بس در غمت کرده ام زاری نوگلی زیبا بود حسن و جوانی عطر آن گل رحمت است و مهربانی ناپسندیده بود دل شکستن رشته ی الفت و یاری گسستن کی کنی ای پری، ترک ستمگری؟...